راس سات هفت انگار یکی بیدارم میکرد ، امروز از اون روزا بود ک تلاش برا خوابیدن فایده نداشت . پا شدم ک دست و صورتمو بشورم ، بقیه خواب بودن، ماشالله خوب استراحت میکردن معمولاً صبحونه و ناهارشون یکی بود . فصل اول...ادامه مطلب
هنوز هم وقتی یاد دلمردگی خودم در ان روزها میفتم ، غمگین میشوم . سیر پر فراز و نشیب زندگی من ک گره خوردگی شدیدی ب زندگی احساسیم داشت ، از من تنی زخم خورده و ترسان بجای گذاشت ک با این حال از اشتباهاتش ب امید نتیجه ی بهتر درس نمیگیرد. فصل اول...
کلافه از بوی قرمه سبزی و قیمه ک تو فضا پر شده بود مقنعه مو رو سرم تنظیم کردم، تلفن داشت خودشو میکشت ، هی یه بند زنگمیخورد و میرفت رو اعصابم ؛-رستوران مهربان ، بفرماییدهیچوقت نمیفهمم چرا بعضیا اپراتور فصل اول...ادامه مطلب